دلـم را تـکاندم
غصههایم ریخت، همه را فراموش کردم
دلم را تکاندم
اشتباههایم افتاد روی زمین
گذاشتم همانجا بمانند
فقط از لابهلای اشتباههایم، تجربهها را بیرون کشیدم
قاب کردم و زدم به دیوار دلم...
دلم را محکمتر تکاندم
تمام کینههایم هم ریخت
و تمام آن غمهای بزرگ
و همهی حسرتها و آرزوهایم...
حالا آرامتر، آرامتر تکاندم
تا خاطرههایم نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند...
کافی ست؟
نه، هنوز دلم خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندم
خانه تکانی دلم تمام شد
دلم را ببین
چقدر تمیز شد...
دلم سبک شد؟
حالا این دل جای «توست»
دعوتت میکنم
این دل مال «توست»...
همه چیز ریخت از دلم، همه چیز افتاد و حالا
و حالا من ماندم و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک «تو»...
قول میدهم جایت اینجا امن باشد
نظرات شما عزیزان: